حسین سالار قلبها
سال 73 بود که همراه بچه ها در منطقه والفجر مقدماتی فکه کار می کردیم. ده روزی بود که برای کار، از وسط یک میدان مین وسیع رد می شدیم. میان آن میدان، یک درخت بود که اطراف آن را مین های زیادی گرفته بودند. روز یازدهم بود که هنگام گذشتن از آنجا، متوجه شدم یک چیزی مثل توپ از کنار درخت غلت خورد و در سراشیبی افتاد پایین. تعجب کردم. مین های جلوی پا را خنثی کردیم و رفتیم جلو. نزدیک که رفتیم، متوجه شدیم جمجمه یک شهید است آن را که برداشتیم، در کمال حیرت دیدیم پیکر اسکلت شده دو شهید پشت درخت افتاده و این جمجمه متعلق به یکی از آنهاست. دوازده سال از شهادت آنان می گذشت و این جمجمه در کنارشان بود ولی آن روز که ما آمیدم از کنارش رد شویم و نگاهمان به آنجا بود، غلت خورد و آمد پایین که به ما نشان دهد آنجا، وسط میدان مین، دو شهید کنار هم افتاده اند.
نوشته شده در جمعه 91 فروردین 4ساعت
ساعت 10:0 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید
By Ashoora.ir & Night Skin